تک شات توکچول : یکمی تنوع ۱۸+

ساخت وبلاگ

image

سلام جیگرا

با یه تک شات خدمت رسیدم

اونم بعد روزها غیبت

قول دادم بعد عروسی جبران کنم و حتما اینکارو میکنم.

برید ادامه

 

 نام تک شات : یکمی تنوع! ۱۸+

کاپل : توکچول

آنروز از همان ابتدای صبح که از خواب بیدار شده بود احساس خوبی داشت.

کلا تمام روزهای تعطیل چنین حسی داشت...روزهایی که فارغ و آسوده از برنامه هایش میتوانست به کارهایی که دوست داشت بپردازد و یا با کسانی که دوستشان داشت وقت بگذراند.

خوشحال و قبراق از تخت بیدار آمد و بعد اینکه دوشی گرفت لباس پوشید و به آشپزخانه رفت تا در سرفرصت و با حوصله صبحانه ای که دوست داشت را درست کند.

درحالیکه مشغول بود زیر ل.ب آوازی میخواند و اینطوری سکوت حاکم بر آپارتمانش را می‌شکست.

آپارتمانش شیک و لوکسش در یکی از بهترین و گرانترین ساختمان های سئول قرار داشت و با اینکه تنها زندگی میکرد به هیچ وجه احساس تنهایی نمی‌کرد...لیتوک و هیوکی هم در همان ساختمان واحد داشتند و به او این حس را می‌دادند که انگار هنوز در یک خوابگاه باهم زندگی میکنند.

گاهی این فکر به ذهنش خطور می‌کرد که چقدر عالی میشد اگر بقیه اعضا هم آنجا خانه میگرفتند مخصوصا دوسنگ مورد علاقه اش دونگهه که می‌دانست هیوکی به شدت دلتنگش است.

صبحانه اش را در آرامش و با حوصله صرف کرد و همزمان به این فکر کرد که در روز تعطیلی اش چه کاری انجام دهد.

با فکر کردن به همسایه ی دوستداشتنی اش که حدس میزد هنوزم در خواب ناز باشد نیشخندی شیطانی روی ل.ب هایش نقش بست.

می‌توانست امروز را با سرزدن به عشق دیرین و همسایه ی کنونی اش آغاز کند!

با این فکر زودتر صبحانه اش را تمام کرد و بعد اینکه لباسی که می‌دانست با آن تحسین برانگیزتر از همیشه میشود را پوشید و به خودش حسابی رسید از واحدش بیرون آمد.

سوار اسانسور شد و دقایقی بعد جلوی در واحد لیتوک بود.

در زد و مدتی طول کشید تا در باز شد و چشمش به جمال صورت خواب آلود صاحب خانه روشن شد.

-صبح بخیر مای جانگسو! (فکت)

لیتوک درحالیکه چشمانش را می مالید با بی حالی گفت- چولاه این موقع صبح اینجا چیکار میکنی؟

لباس گشادی پوشیده بود که آستین های بلندش تا سرانگشتانش را هم می پوشاند و دو دکمه ی بالایی لباسش باز بودند.

هیچول دلیل این همه علاقه ی لیتوک را به پوشیدن لباس های گشاد نمی‌دانست اما کاملا از این ظاهر او راضی بود...اینطوری فرشته اش حتی کیوت تر و بانمک تر از همیشه میشد.

با لحن طلبکارانه ای گفت- صبح کجا بود؟!...دیگه لنگ ظهره!...یااااا نمی‌خوای تعارف کنی بیام تو؟

لیتوک به سرعت کنار رفت

-اوه چرا...بیا تو.

هیچول وارد شد و لیتوک که دیگر خواب از چشمانش پریده بود گفت- تو بشین...الان میرم صبحونه درست میکنم که باهم بخوریم.

هیچول- لازم نیست...من صبحونه خوردم یکمی هم برای تو آوردم....

و ظرف غذای توی دستش را به او داد

و لبخندزنان ادامه داد-...میتونی ناهارو مهمونم کنی.

چشمان لیتوک با دیدن ظرف غذا برق زدند!

هیچول خیلی کم پیش می آمد که آشپزی کند.

لیتوک حدس زد که هیچول آن روز حالش خیلی خوب بوده که دست به آشپزی زده است.

قدرشناسانه گفت- ممنونم.

هیچول- نوش جون...فقط زودتر بخور تا سرد نشه.

لیتوک سری تکان داد و به آشپزخانه رفت.

درحالیکه لیتوک غذا را داخل ظرف دیگری خالی میکرد هیچول نگاهی به اطرافش انداخت و گفت- هنوزم مثل گذشته!..ذره ای تغییر نکردی !...همه چیز سفیده!

لیتوک خندید

-نه خودت سلیقه ت تغییر کرده!

هیچول روی کاناپه ی سفید نشست 

-بیا اجازه بدیم هرکی علایق خودشو حفظ کنه!

لیتوک- زمانی که تو خوابگاه هم اتاقی بودیم بچه ها میگفتند وقتی میان داخل اتاق این حس رو دارن که انگار بین بهشت و جهنم هستند!(فکت)

هیچول نخودی خندید

- مهم اینه که ما خودمون راضی بودیم.

لیتوک کمی از غذا را چشید

-نگفتی چی شد که یکدفعه اومدی دیدنم؟

-گفتم بهت سری بزنم...بد کاری کردم؟

لیتوک لبخندزد

-معلومه که نه...اتفاقا خودم میخواستم بهت سر بزنم...خیلی وقت که نتونستیم باهم وقت بگذرونیم...فکر کنم دیگه زیادی سرمون گرم کار شده.

هیچول- میتونیم امروز جبرانش کنیم.

لیتوک با خوشحالی گفت- مثل قدیما فیلم ببینیم و باهم ناهار بخوریم.

هیچول- پس تا تو صبحونه تو تموم می‌کنی من یه فیلم انتخاب میکنم

و از جایش بلند شد و به ال سی دی نزدیک شد 

نچ نچی کرد و گفت-اینا دیگه چی ان؟!...نگو که وقتی هیوک میاد اینجا باهم ازینا می بینید؟!

لیتوک جواب داد- نه واقعا.

هیچول سرانجام فیلمی را انتخاب کرد و لیتوک که صبحانه اش را تمام کرده بود آمد و کنار او روی کاناپه نشست.

لیتوک وقتی کنارش جای گرفت لبخندزنان به او خیره شد

-هیچول؟

-هوم؟

-امروز خیلی قشنگ شدی!

هیچول با شنیدن تعریف او سرخ شد...لیتوک جز معدود کسانی بود که می‌توانست با یک جمله کاری کند که کیم هیچول بزرگ خجالت زده و سرخ شود.

با صدای ضعیفی گفت-واقعا؟

دوست داشت لیتوک بیشتر ازش تعریف کند.

لبخند لیتوک عمیق تر شد

-داری مثل یه ستاره میدرخشی! (فکت)

هیچول باخجالت لبخندی زد و نگاهش را از او گرفت و سعی کرد توجه اش را به صفحه ی تلویزیون بدهد نه نگاه  لیتوک که هنوز به او بود.

فیلم یک درام عاشقانه بود که در انتهای آن رابطه ی دو شخصیت اصلی زن و مرد به جاهای باریک کشیده میشد!

کم کم کار آنها بالا رفت و هیچول فکر کرد همزمان دمای اتاق هم بالا و بالاتر می رود !!!

 می‌توانست گر گرفتن بدن خودش را احساس کند و می‌دانست لیتوک هم دست کمی از او ندارد.

به خاطر مشغله ی کاری خیلی وقت بود که باهم نبودند و هیچول آنروز واقعا این را میخواست!

به طرف لیتوک چرخید

-جانگسو؟

لیتوک با صدای ضعیفی گفت- هوم؟

هیچول جوابش را نداد و در عوض صورتش را نزدیک صورت او برد.

خوشبختانه لیتوک به قدری باهوش بود که متوجه ی منظور او بشود... اوهم سرش را جلو برد و گذاشت تا ل.ب هایشان باهم تماس پیدا کند!

لحظاتی بعد هردو روی کاناپه ی بزرگ و سفید لیتوک غرق بو.سیدن و نوازش یکدیگر بودند!

دیگر کسی به فیلمی که همچنان داشت پلی میشد توجهی نداشت.

وقتی هیچول ل.ب های داغ لیتوک را روی گردنش احساس کرد نالید و با دستهایش دکمه های لباس اورا با عجله باز کرد تا بتواند هیکل مورد علاقه اش را ل.مس کند. (فکت)

به سی.نه ها و ماهیچه های به اندازه و متناسب عشقش دست کشید و از احساس آنها زیر دستهایش لذت برد.

ل.ب های لیتوک هنوز مشغول کار روی گردنش بودند و قسمتی از پوست سفید و بی نقص اورا می م.کیدند.

هیچول می‌دانست که اثر آن تا روزها به شکل یک کبودی خواهند ماند ولی فکر کرد  که  آن را با پوشیدن لباس مناسب می‌تواند پنهاتش کند بنابراین توجه اش را به کارخودش داد.

دستهای لیتوک را به سرعت کار او تقلید کردند و به زودی بالاتنه اش بر.هنه شد.

وقتی نگاه لیتوک به بدن سفید هیچول افتاد برای لحظاتی از کارش دست کشید

-اوه چولاه!

هیچول پوزخندی زد

-مگه دفعه ی اوله که منو می بینی؟

و با بی صبری گردن لیتوک را گرفت و اورا پایین کشید تا دوباره بتواند طعم ل.ب های فرشته اش را ببچشد.

حریصانه ل.ب های یکدیگر را بو.سیدند و م.کیدند و فقط برای نفس گرفتن بود که یکدیگر را رها کردند.

ل.ب های لیتوک به سرعت کارشان را روی چانه و ترقوه ی سفید هیچول از سرگرفتند...درحالیکه دستهای هریک در تلاش بودند تا دیگری را از شر لباس های باقی مانده یشان خلاص کنند.

وقتی کاملا بر.هنه شدند در یک لحظه هیچول لیتوک را کنار زد و بلند شد و جایش را با لیتوک عوض کرد.

حالا این او بود که بالا بود!

لیتوک با تعجب پلک زد

هیچول شانه های لیتوک را محکم گرفت و درحالیکه نیشخند  مخصوص خودش را به ل.ب آورده بود خم شد و تمام سی.نه و شکم اورا غرق بو.سه هایش کرد.

فرشته ای که زیرش بود با احساس ل.ب های زیبا و نرم عشقش از لذت نالید.

صدای ناله های آرام او حکم موسیقی گوش نوازی برای هیچول داشت.

هیچول می دید که هردویشان کاملا تحر.یک شده اند

اما با به خاطر آوردن صحنه ای از فیلمی که مدتی قبل دیده بودند دست نگه داشت.

لیتوک کمی خودش را بالا کشید و با تعجب پرسید-چیزی شده؟

هیچول بدون اینکه جواب اورا بدهد از رویش بلند شد و سمت اپن رفت و رویش نشست.

آنجا بود که بلاخره دهان باز کرد

-اینجا!

لیتوک که هنوز متوجه ی منظور او نشده بود معصومانه گفت- هان؟!

هیچول توضیح داد

-بیا یکم تنوع بدیم...میخوام اینجا انجامش بدی!

لیتوک با فهمیدن منظور او نیشش باز شد اما برای محض احتیاط پرسید- مطمئنی؟

-آره یکم تنوع بد نیست.

با این حرف لیتوک با اینکه هنوز مطمئن نبود که بشود همچین چیزی را روی اپن آشپزخانه انجام داد بلند شد و به هیچول پیوست.

سرش را خاراند...واقعا عملی بود؟!

هیچول با دیدن تردید او پاهای بر.هنه اش را بلند کرد و دور کمر لیتوک حلقه کرد و اورا سمت خودش کشید.

-الان وقت فکر کردن نیست!

و همزمان با دستهایش شانه هایش را چسبید و با ل.ب هایش ل.ب های اورا گرفت.

لیتوک خیلی راحت تسلیم شد.

هیچول بو.سه را شکست و نفس نفس زنان گفت- انجامش بده!...الان !

لیتوک هم به اندازه ی او مشتاق و بی تاب بود اما ترجیح می‌داد ابتدا کامل هیچول را آماده کند.

-صبر داشته باش عشقم.

و انگشتانش را داخلش کرد.

هیچول بلندتر نالید و به شانه های لیتوک چنگ انداخت...حرکت قیچی وار انگشتان لیتوک را می‌توانست داخل بدنش احساس کند و همین بیشتر تحر.یکش میکرد.

حس کرد که انگشتان باریک لیتوک برای لحظاتی ترکش کردند و سپس چیزی سرد و منجمد را ورودی اش احساس کرد.

شوکه جیغی کشید

-اون دیگه چی بود؟!

لیتوک درحالیکه با شیطنت می‌خندید تکه یخی که در دستش بود را نشان او داد

-خواستم منم تنوع بدم!!!

هیچول چرخشی به چشمانش داد و دوباره به پشت روی اپن دراز کشید.

-واقعا که خلی!

لیتوک به رویش خم شد

-جدی که نمیگی؟...من خلم یا تویی که تخت راحت مون رو ول کردی و اومدی اینجا؟!

-نمیخوای تمومش کنی؟

لیتوک-نه تا وقتی که آماده نشدی.

و اینبار رفت و با کمی روان کننده برگشت و سوراخ هیچول و همینطور عضوش کاملا به آن آغشته کرد.

قبل ورودش هشدار داد

-من دارم میام!

هیچول با بی تابی حلقه ی پاهایش را به دور کمر باریک عشقش را محکم تر کرد و ضربات اورا با تمام وجود پذیرفت و اسمش را فریاد زد.

مدتی هردو باهم به کا.م رسیدند درحالیکه هردویشان نهایت لذت را برده بودند.

لیتوک نفس نفس زنان پرسید- هیچول حالت خوبه؟

هیچول قبل اینکه ل.ب های اورا ببو.سد لبخندزنان جواب داد-عالی ام!

لیتوک با خوشحالی بو.سه ی اورا پذیرفت و اجازه داد سک.س شان با یک بو.سه طولانی و عاشقانه به پایان برسد.

ساعتی گذشته بود و هردو بعد حمام دونفره دوباره روی کاناپه کنار هم نشسته بودند.

هیچول هنوز کمی درد داشت و فکر کرد شاید دادن تنوع در رابطه آنقدرها فکر جالبی نباشد.

لیتوک با نگرانی رسید- هنوز درد داری؟

پنهان کردن این جور چیزها از لیتوک کار آسانی نبود بنابراین گفت-فقط یکم...اما طوری نیست خوب میشم.

لیتوک احساس گناه کرد

-متاسفم...شاید باید بیشتر مراقب می بودم.

هیچول- اینطور نیست...تو همیشه مراقبی...حتی گاهی بیشتر از اندازه...طوری فکر میکنم که تموم مدت به فکر اینی که من صدمه نبینم و خودت لذتی نمیبری.

لیتوک-من از تک تک لحظاتی که با تو هستم لذت میبرم... تو درست مثل برگ گل می مونی باید مراقبت باشم.

هیچول با خنده گفت- لابد فکر کردی فرشته ی نگهبان منی!

لیتوک- اگه که تو بخوای چرا که نه.

هیچول گفت- فکر کنم دوست داشته باشم.

لیتوک لبخند زنان گفت- میرم برات قهوه بیارم.

اما زمانی که برگشت هیچول آنجا نبود.

بعد چند دقیقه اورا در اتاق خوابش پیدا کرد که مشغول بازرسی کمد لباس هایش بود.

با تعجب گفت- هیچول؟!

هیچول سرش را از داخل کمد بیرون آورد و گفت-عه برگشتی؟...

لباس گل گلی که توی دستش بود را نشان داد-...میتونم اینو ازت قرض بگیرم؟

قبل اینکه لیتوک جوابی بدهد گفت- راستی وقتی نبودی یه فکری کردم....چطوره این یکشنبه تو بیای آپارتمان من و ایندفعه من بالا باشم... چطوره ؟

لیتوک جوابی نداشت که بدهد.

ظاهراً هیچول هنوزم میخواست به دادن تنوع در رابطه یشان ادامه بدهد و لیتوک بعید می‌دانست بتواند جلوی اورا بگیرد!

لیتوک...
ما را در سایت لیتوک دنبال می کنید

برچسب : توکچول,یکمی,تنوع, نویسنده : 5leeteukangele بازدید : 170 تاريخ : سه شنبه 28 شهريور 1396 ساعت: 22:37