im alive 2

ساخت وبلاگ

http://s9.picofile.com/file/8300242676/Negar_%DB%B1%DB%B1%DB%B0%DB%B7%DB%B2%DB%B0%DB%B1%DB%B7_%DB%B1%DB%B4%DB%B5%DB%B5%DB%B4%DB%B4.png

دوباره سعلام :D

برام اسپند دود کنید  ^_^

پرحرفی نکنم بپرید ادامه :/

 2
با سر درد زیادی چشمامو آروم باز کردم
همین که اتفاقات قبل رو یادم اومد سریع تو جام نشستم و تو با نگاه دنبال اون روح تو اتاقم گشتم
همین که ندیدمش نفس راحتی کشیدم و خنده ای از سر آسودگی
-بیدار شدی؟
همون صدا بود!..وای مامان دیگه داشت اشکم در میومد
جرات نکردم برگردم و پشت سرمو نگاه کنم که در عرض چند ثانیه خودش جلوم ظاهر شد
دهنمو باز کردم جیغ بکشم که برگشت عقب و دست پاچه گفت
-جون هر کی دوست داری دوباره غش نکن!
به زور دهن باز کردم و تقریبا نالیدم
-چرا دست از سرم برنمیداری؟
به دیوار پشت سرش تکیه داد و شونه هاشو بالا انداخت
-گفتم که فقط تو تونستی منو ببینی
-من غلط کردم!..حالا بی خیال میشی؟
-چرا انقد کولی بازی درمیاری؟..اونقدام ترسناک نیستم!
وایساد و دستاشو تو هوا باز کردم
-تو ظاهرم چیز عجیب غریبی می بینی؟..گفتم منم یه آدمم مثل تو!
-ظاهرت عجیب نیست ولی ماشین ازت رد شد و تو هیچیت نشد!..قبض روح شدم!
شنیدم زیر ل.بی غرغر کرد
-مَردَم انقد ترسو؟
-یاااا من ترسو نیستم!
با پوزخند جلو اومد و گفت
-جدا؟!
-معلومه!
-خیلی خب..
اینو گفت و آروم روشو برگردوند
میخواستم بلند شم که..
-پپپپپخخخخخخ
-یا مریم مقدسسسسسسس
2 متر سرجام پریدم -_-
دستمو رو قلبم گذاشتم که داشت پشت سر هم خودشو به سی.نم می کوبید
-این چه کاری بود؟!
اینو به روحی که رو به روم پخش زمین بود و داشت از خنده ریسه می رفت گفتم و از جام بلند شدم ازش دور شدم
به زور بین خنده هاش گفت
-خودت...خودت گفتی..نمی ترسی!
خودمو به بی خیالی ساختگی ردم و از اتاق اومدم بیرون
از پنجره بیرونو نگاه کردم
فک کنم نیم ساعت بیشتر خواب نبودم چون هوا هنوز به تاریکی وقتی بود که داشتم میومدم
یه دفعه یه فکری به سرم زد
دوتا پا داشتم..دوتا دیگه قرض کردم و خودمو رسوندم به کتاب خونم
اِنجیلمو از کتاب خونه در اوردم برگشتم پشت در اتاقم
یه نفس عمیق کشیدم و عزممو جزم کردم ورفتم داخل
پامو که گذاشتم داخل اثری از اون روح مردم آزار نبود
دیگه کم کم داشتم به این فکر می کردم شاید توهم ناشی از خستگیه که دست سردش رو شونم نشست و گفت
-دنبال من می گردی؟
عقب پریدم..اِنجیلو با یه دست بالا گرفتم و با دست دیگم صلیبی که گردنم بود و به سمتش گرفتم و داد زدم
-به نام پدر پسر و روح القدوس بهت دستور میدم از خونه ی من بری بیرون ای روح پلید!
چند ثانیه منتظر موندم و به اون روحی که داشت با تعجب نگام می کرد خیره شدم ولی هیچ اتفاقی نیوفتاد :/
گمون کردم چیزیو از قلم انداختم
دوباره تکرار کردم
-به نام پدر پسـ...
-تمومش کن!
با فریادش خشکم زد
چشماش از عصبانیت قرمز شده بود یا من حس کردم گریه ش گرفته؟!
-فیلم ترسناک زیاد می بینی نه؟
نزدیکم شد و با دست یخ زده ش به دستم که توش صلیب گرفته بودم کوبید که از دستم ول شد و دوباره از گردنم آویزون شد
رفت و روی مبل تو سالن دست به سی.نه نشست
به غیر از تن سرد و عبورش از در و دیوار چیز عجیب دیگه ای ازش ندیده بودم..شاید حق با اون بود..چرا من بی دلیل انقد ازش می ترسم؟
به نظر آدم..یا در واقع روح بدی نمیومد..
کتابو کنار گذاشتم و با احتیاط نزدیکش شدم
عصبانیتش فروکش کرده بود
روی دورترین مبل نشستم..چند لحظه بعد ازش پرسیدم
-اسمم داری؟
-معلومه که دارم!..خوبشم دارم!..اسمم لیتوکه!
-باشه بابا چرا گارد میگیری؟!منم شیوونم..خب حالا بگو چه کمکی از دست من برمیاد؟..کی تورو کشته؟..جسدتو جایی دور انداخته که به آرامش نرسیدی؟
دهن باز کرد چیزی بگه که ادامه دادم
-نه صبر کن خودم حدس بزنم!..بدنتو یه شیطان تسخیر کرده و روحت سرگردون مونده؟..شایدم یه جایی مردی و هیچکس ازت خبر نداره!..احتمال این که مردی و عاشق کسی هستی و به خاطرش برگشتی هم هست!..هوم؟..کدومش؟
اوه :/ قیافش اصلا نشون نمیداد خوشحال باشه |:
پرسیدم
-چیزی شده؟!
-این همه خزعبلات از کجات در میاری؟..جدا کمتر فیلم ببین :/
منم دیگه داشتم کفری می شدم
-پس چته؟کی کشتت؟
-کسی منو نکشته!..چند بار بگم من زنده م؟
-تو گفتی و منم باور کردم!..منم زنده م..پس چرا مثل تو از در و دیوار نمی تونم رد بشم هان؟
آب دهنمو قورت دادم و گفتم
-راستشو بگو..اومدی تسخیرم کنی؟
-:/..مطمئن باش اگرم قدرتشو داشته هیچوقت تورو انتخاب نمی کردم |:
-دلتم بخواد :/ حالا بگو چی شده خب؟..چطوری به این حال و روز افتادی؟
آهی کشید و سرشو مبل تکیه داد
-نزدیک 2 ساله که به این حال و روز افتادم..یه جورایی بین مرگ و زندگی گیر کردم..
-چطوری آخه؟
یکم مکث کرد..بعد از اون ادامه داد
-همون 2 سال پیش...داشتم می رفتم به یه قرار کاری مهم که وسط راه ماشینم پنچر شد..حسابی کفری شدم..برای این که دیرم نشه ماشینو همونجا ول کردم و سعی کردم از خیابونای خلوت تر برم که سریع تر یه ماشین گیر بیارم و خودمو برسونم..
همون موقع داشتم با خودم حرف می زدم یا بهتره بگم به زمین و زمان غر می زدم که متوجه ماشینی که از دور میومد نبودم..زمانی فهمیدم که یه جسم بزرگ و سنگین بهم کوبید و چند تر پرت شدم
جزء جزء بدنم درد داشت..نیمه هوشیار بودم..با چشمای خودم دیدم که اون راننده بدون این که از ماشینش پیاده بشه گازشو و گرفت و فرار کرد..خیلی اونجا موندم تا این که چند نفر رسوندنم بیمارستان
ولی دیر شده بود...من رفتم تو کما!..یعنی حال و روز الانم!
دستشو مشت کرد و تلاش کرد جلوی بروز خشمشو بگیره که ناموفق بود..
-اگه اون حر.وم زاده فرار نمی کرد و منو به یه بیمارستان می رسوند به این وضع دچار نمی شدم..
جسمم تقریبا مرده و تکلیفش معلوم نیست..به خاطر همونم روحم الان سرگردونه!..برای همین میگم من زنده م!..من زنده م و قصد هم ندارم بمیرم!..من هنوز زندگی نکردم...
به اینجا که رسید سکوت کرد و روشو برگردوند
حسابی حالم گرفته شده بود..خیلی دلم براش می سوخت..
ناخودآگاه پرسیدم
-یعنی الان 2 ساله که بی هدف و سرگردون داری می چرخی؟
نگاهشو به نگاهم دوخت..نگاهی که حالا پر از غم بود..لبخند تلخی زد
-آره..اولش خیلی سخت بود خیلی...هیچکس صداتو نمی شنوه..هیچکس تورو نمی بینه...هیچ کاری نمی تونی بکنی..فقط نگاه..
-متاسفم..حتما خیلی دردناکه..
به تکون دادن سرش اکتفا کرد
دوباره پرسیدم
-اونی که زد بهت چی؟..اونو گرفتن؟
-نتونستن پیداش کنن..به همین راحتی فرار کرد و منو بین مرگ و زندگی رها کرد!
-خانواده ای..دوست/دختری..پسری..کسی..اونا چی؟..با هیچکدومشون نتونستی ارتباط برقرار کنی؟..حتما خیلی به خاطرت غصه دان..
-نه نتونستم..برام عجیبه که چطور تویی که تا حالا ندیدمت می تونی منو ببینی ولی اونا نه..
داشتم به سرنوشت غم انگیزش فکر می کردم که یه لحظه سرمو بالا اوردم و با نگاه عجیب غریبش برخورد کردم
-چیه؟
-تو می تونی به جای من باهاشون ارتباط بگیری!!
-چییی؟من؟عمرا!
-اینکارو می کنی!
-نمی کنم!
***

بعله |:

لیتوک...
ما را در سایت لیتوک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5leeteukangele بازدید : 108 تاريخ : پنجشنبه 22 تير 1396 ساعت: 8:52