Sarang only you 12

ساخت وبلاگ

بلهههه

بلاخره بعد از دوماه!

چون خیلی وقته اپش نکردم بهتون حق میدم که حال دنبال کردنشو نداشته باشید.

پس اگه خوشتون نمیاد ادامه ش بدم بهم بگید.

 قسمت دوازدهم:

لیتوک پرسید-میخوای چیکار کنی؟

هیچول لبخند محوی زد

-گفتم که...میخوام حالتو خوب کنم!

Ohhhhh oooohhh

لیتوک با تعجب هیچول را تماشا کرد که با پلی شدن اهنگ جدید بلند شد و بازویش را گرفت و کشید.

I know you want me

میدونم منو میخوای

I made it obvious that I want you too

منم نشون دادم که میخوامت

So put it on me

پس منو در آغوش بگیر

Let's remove the space between me and you

و فاصله بینمون رو از بین ببر

هیچول-بلند شو بریم قاطیه بقیه خوش بگذرونیم!

لیتوک دستپاچه گفت-چ چی؟!...ن نه...من نمیتونم.

-اخه چرا؟

لیتوک-نه اینکه نخوام...نمیتونم.

نمیخواست توضیح دهد که در محیط های شلوغی مثل انجا دچار اضطراب میشود.

اما هیچول متوجه شد

با نیشی باز گفت-پس بشین و تماشا کن تا یاد بگیری!

و زیر نگاه کنجکاو لیتوک به سمت سن رفت.

همه ی کسانی که آنجا بودند با نزدیک شدن هیچول راه را برای او باز کردند...به نظر میرسید که تمام انها  هیچول را می‌شناختند و این لیتوک را شگفتزده ساخت.

هیچول قبل از اینکه شروع کند برای یک لحظه برگشت و برایش دستی تکان داد.

Now rock your body

حالا بدنت رو بلرزون

Damn I like the way that you move

اوه،نحوه تکون خوردناتو دوست دارم

So give it to me

خوب حالا بدش به من

Cause I already know what you wanna do

چون از قبل میدونستم میخوای همین کارو بکنی

Here's the situation

Been to every nation

اینجا جایی برایه تمامیه ملت هاست

Nobody’s ever made me feel the way that you do

هیچکسی تا بحال مثل تو نتونسته بود منو به هیجان بیاره

You know my motivation

تو که از انگیزه و اشتیاق من خبر داری

Give in* my reputation

به خاطر شهرتم با من باش

Please excuse I don't mean to be rude

لطفا ببخش، نمیخواستم پر روئی کرده باشم

But tonight I'm loving you

اما امشب شبیه که دوست دارم

Oh you know

اوه، خودت میدونی...

That tonight I'm loving you

که امشب شبیه که دیوونتم

Oh you know

اوه، خودت میدونی...

That tonight I'm loving you

که امشب شبیه که دوست دارم

تمام کسانی که در کلوپ بودند شاد و بی خیال با اهنگ تند و زیبایی که پخش میشد می ر.قصیدند و در مرکز انها هیچول بود که با مهارت تمام اندام جذابش را تکان میداد اگر بقیه با ریتم آهنگ می ر.قصیدند در مورد هیچول انگار او خوده آهنگ بود!

اصلا تعجبی نداشت که مرکز توجه همه از جمله لیتوک بود.

لیتوکی که کاملا محو تماشای حرکت های بدن نرم و زیبا ی او شده بود.

هیچول  در یک لحظه کت قرمزش را از تنش بیرون اورد و اجازه داد بقیه تاپ مشکی اورا ببینند که کاملا بازوهای سفید و دخترانه اش را در مرض دید قرار میداد.

صورتش از قطرات عرق میدرخشید و موهای خوش حالتش با هر حرکتش در هوا به پرواز در می امد.

لیتوک کاملا ناتوان بود که نگاهش را از او بگیرد.

انگار جادو شده بود! 

چشمانش فقط هیچول را می دیدند.

You’re so damn pretty

لعنتی تو خیلی خوشگلی

If I had a type than baby it’d be you

اگه میخواستم یه عزیز تو مایه هایه تو داشته باشم،اون تو میبودی!

برای یک لحظه هیچول برگشت و نگاه او و لیتوک باهم تلاقی کرد.

هیچول پوزخندی زد که باعث شد لیتوک تابناگوش سرخ شود...هیچول حتی از همان فاصله هم متوجه ی نگاه مشتاق و مجذوب لیتوک شده بود.

I know your ready

میدونم که حاضری

Here's the situation

Been to every nation

اینجا جایی برایه تمامیه ملت هاست

وقتی هیچول از دنس دست کشید و سمت جایی که او بود قدم برداشت قلبش در سی.نه اش فرو ریخت...نگران بود هیچل بابت طرز نگاهش دلخور شده باشد اما زمانیکه هیچول مقابلش رسید هنوز لبخند میزد.

-میخوای تا اخرش اینجا بشینی و دزدکی دید بزنی؟

لیتوک جاخورد

-م من...

Nobody’s ever made me feel the way that you do

هیچکسی تا بحال مثل تو نتونسته بود منو به هیجان بیاره

You know my motivation

تو که از انگیزه و اشتیاق من خبر داری

Give in my reputation

به خاطر شهرتم با من باش

هیچول به او فرصت حرف زدن بیشتر نداد!

بازویش را گرفت و محکم کشید و با خودش میان جمعیت برد!

Please excuse I don't mean to be rude

لطفا ببخش، نمیخواستم خشن باشم

But tonight I'm loving you

اما امشب شبیه که دوست دارم

Oh you know

اوه، خودت میدونی...

That tonight I'm loving you

که امشب شبیه که دیوونتم

Oh you know

اوه، خودت میدونی...

That tonight I'm loving you

که امشب شبیه که دوست دارم.

لیتوک تلاش کرد تا بازویش را از چنگال او بیرون بیاورد اما هیچول محکم تر دست اورا چسبید و گفت- فقط سعی کن مثل بقیه لذت ببری!...بر.قص و بزار ناراحتی ها ازت دور شن!

لیتوک می‌دانست که هیچول قصدش فقط کمک کردن است.

 به صورت هیچول نگاه کرد و بعد به جمعیتی که اطرافش بودند...به نظر کاملا دور از هر غم و غصه ای بودند.

چه دلیلی داشت که او نتواند مثل انها باشد.

انگار هیچول ذهن اورا خوانده بود چون مجال فکر کردن بیشتر را به او نداد.

-فقط همون کاری رو تکرار کن که من میکنم!

-ب باشه.

LUDA..

Tonight I’m gonna do

Everything that I want with you

امشب میخوام اون کارایی رو که دوست دارم باهات بکنم انجام بدم

Everythin that u need

هرچیزی که بخوای

Everything that u want I wanna honey

هرچیزی که تو بخوای منم همونو میخوام گلم

I wanna stunt with you

From the window

To the wall

میخوام توجهت رو به خودم جلب کنم

Gonna give u, my all

Winter n summertime

میخوام همه چیزم رو به تو بدم

When I get you on the springs

و زمانی که در بهار به تو برسم ..(وقتی به طراوت و شادابی برسم)

Imma make you fall

تورو به پاییز تبدیل میکنم

You got that body

اون اندامت..

That make me wanna get on the boat

مجبورم میکنه سوار قایق شم

Just to see you dance

تا فقط رقصیدنتو ببینم

And I love the way you shake that ass

Turn around and let me see them pants

یه چرخی بزن و بذار اون شلوارتو ببینم

You stuck with me

بهم چسبیدی

I’m stuck with you

منم بهت چسبیدم

Lets find something to do

بیا یه کاری انجام بدیم (...)

(Please) excuse me

I dont mean to be rude

لطفا منو ببخش،قصم پر روئی نبود

But tonight I'm loving you

اما امشب شبیه که دوست دارم

Oh you know

اوه، خودت میدونی...

That tonight I'm loving you

که امشب شبیه که دیوونتمگ

Oh you know

اوه، خودت میدونی...

That tonight I'm loving you

که امشب شبیه که دوست دارم

اهنگ به انتها رسیده بود و همه از رق.صیدن دست کشیده بودند.

لیتوک درحالیکه نفس نفس میزد به هیچول که مقابلش ایستاده بود نگاه کرد...صورت زیبایش می درخشید و ل.ب های خوش فرمش برق میزدند.

Ohhhhhh ohhhh

بدون اینکه متوجه باشد چه کار میکند سرش را جلو برد و ل.ب هایش را به ل.ب های او نزدیک کرد.

اما درست در لحظه ی اخر و قبل اینکه ل.ب هایشان باهم تماس پیدا کنند به خودش امد و متوجه شد در شرف انجام چه کاری است!

جادو شکسته شد و لیتوک سریع خودش را عقب کشید و با خجالت به هیچول نگاه کرد.

کسی که چشمان گرد شده اش نشان میداد که چقدر متعجب و جاخورده ست!

لیتوک دهان باز کرد تا چیزی بگوید و معذرت بخواهد اما با وجود تلاشش هیچ کلمه ای از دهانش خارج نشد.

تنها کاری که می‌توانست انجام دهد فرار از ان شرایط بود...پس بدون کلمه ای حرف با قدم های سریع سمت درب خروجی رفت.

هیچول ابتدا به رفتن او خیره ماند و بعد پوزخندی روی ل.ب هایش نشست.

واقعا احمقانه بود اگر فکر میکرد که لیتوک با بقیه فرق میکند...او هم درست مثل بقیه فقط ظاهر او را می دید و خیلی راحت خودش را باخته بود.

اماچیزی که متعجبش ساخته بود این بود که چرا تا لحظه ی اخر مانع لیتوک نشده بود؟!

این بدین معنی نبود که خودش هم این بو.سه را میخواست؟!

لیتوک با عجله از کلوپ بیرون امد و پا به خیابان خلوت و هوای ازاد گذاشت.

نفس نفس میزد و ضربان قلبش هنوز تند بود.

از خودش متعجب بود که چطور دست به چنین کاری کرده بود.

حتما هیچول خیلی از دستش ناراحت و عصبانی شده بود...لیتوک از رفتارش متاسف و پشیمان بود ولی کارش کاملا غیرارادی بود.

ان محیط باعث شده بود که دست به چنین کاری بزند.

ولی حتی در ان لحظه هم ر.قص زیبا و اندام موزون و صورت گلگون هیچول جلوی چشمانش بود.

سرش را محکم به دو طرف تکان داد

- خدایا من چم شده؟

فکر اینکه دوستی مثل هیچول را از دست بدهد به شدت ناراحت ش میکرد.

چون حتی اگر هیچول هم اورا می بخشید مطمئن بود هیچ وقت توان ان را نخواهد داشت که دوباره به چشمان او نگاه کند!

بعد اینکه برای بار دهم به ساعت مچی اش نگاه کرد بلاخره صبرش تمام شد و از پله های اتاق خواب بالا رفت

--هیونگ هنوز آماده نشدی؟...قرار ما برای شب بود نه نصفه شب!

صدای هیچول رااز داخل اتاق شنید که جواب داد

-ایش چقده تو عجولی بچه!...باید حاضر بشم یا نه؟

کیوهیون غر زد

-الان دو ساعته میخوای حاضر بشی!...مثلاً قراره از من خواستگاری بشه نه تو!

هیچول-اولا که ما داریم میریم خواستگاری شیوون خان!... دوما من نباید به عنوان برادر تو ظاهر مناسبی داشته باشم یا نه؟...پس دو دقیقه دندون رو دل و جیگرت بزار تا اماده بشم.

کیوهیون آهی کشید

-فقط یکمی عجله کن...نمی‌خوام تو اولین دیدارم با خانواده ی چویی اونا فکر کنن که ادم نامنظم و وقت نشناسی ام.

هیچول- خیالت تخت بیبی....اون عاشقی که من دیدم اگه چهارصبح هم بریم اونجا منصرف نمیشه!

با شنیدن این حرف گونه های کیوهیون ناخوداگاه سرخ شد

-تو...تو اینو از کجا میدونی؟

در این لحظه در اتاق یکدفعه باز شد و هیچول در حالیکه مثل یک ستاره می درخشید با کت و شلوار مشکی اندامی و کراوات بنفش بیرون آمد.

هیچل لبخند زنان گفت-فهمیدنش زیاد سخت نبود...کافیه به چشاش نگاه کنی...چشای یه عاشق واقعی برق خاصی داره که راحت لوش میده.

کیوهیون-اوه من اینو نمی دونستم.

هیچول با مهربانی گفت-پس ایندفعه که دیدیش حتما به چشاش عمیق نگاه کن.

از پله ها پایین آمد و سمت در رفت

-هی نمیای بریم؟...خواستگاری دیر میشه ها!

کیو هیون از افکارش بیرون آمد

-ب باشه بریم.

شیوون-پدر...مادر...معرفی میکنم کیم کیوهیون...کسی که میخوام باهاش ازدواج کنم.

کیو هیون به نشانه ی ادب خواست کمی سرش را خم کند و به والدین همسر آینده اش احترام بگذارد اما همین که سرش را بلند کرد خودش در آغوش گرم و نرم مادر شیوون یافت!

خانم چویی درحالیکه صورت کیوهیون را محکم روی سی.نه های بزرگش فشار میداد

- اوه پسر خوشگلم چقدر خوشحالم که بلاخره می بینمت!...

با دو دست صورت اورا قاب گرفت و با مهربانی گفت-...تو درست همون طوری هستی که تصور داشتم!...مثل یه تیکه ماه می مونی!

و دوباره اورا روی سی.نه هایش فشرد!!!

وقتی کیو بلاخره از اغوش او رهایی یافت صورتش کاملا سرخ شده بود و به سختی تعادلش را حفظ می‌کرد طوری که به زحمت توانست با آقای چویی دست بدهد!

هیچول به سختی با خودش جنگید که قله قاه نخندد.

موهایی که کیوهیون کلی وقت صرفشان کرده بود تا جلوی خانواده ی چویی ظاهری مناسب داشته باشد اکنون کاملا بهم ریخته بود!

هیچول با آمدن اقای  چویی به طرفش به زحمت خنده ای که در شرف منفجر شدن بود را فرو داد و با او دست داد.

-شما باید برادر بزرگتر کیوهیون باشید اینطور نیست؟

هیچول  به گرمی دست اورا فشرد

-بله...کیم هیچول هستم.

مادر شیوون با مهربانی گفت-لطفا بیاید بشینید.

زمانی که در اتاق پذیرایی فوق العاده بزرگ و زیبای عمارت نشستند

این اقاچویی بود که اول شروع کرد

-خیلی خوشحالم که از نزدیک می بینمت پسرم...درست همانطور که شیوون گفته بود برازنده هستی.

-شما لطف دارید آقا.

مادر ادامه داد

-اما من ترجیح میدم قبل ازدواج رسمی کمی بیشتر باهم اشنا بشید...

و به شوخی اضافه کرد

-...چون بعید می‌دونم بعد شناختن کامل پسرم هنوزم به این وصلت تمایل داشته باشی!

شیوون با دلخوری ل.ب هایش را جمع کرد

-مامان!... الان کیوهیون فکر می‌کنه من چه عیب و ایرادی دارم!

--من فقط شوخی کردم.

انچه در قسمت بعد خواهید خواند:

خانم چویی با خنده گفت-چقدر تو بانمک و دوست‌داشتنی هستی پسرم...هردو برادر فوق العاده هستید...کاش میشد هردوتون عضو خونواده مون بشید!

هیچول هم خندید

-با کمال میل!...من یکی از خدامه!

دونگهه با دیدن نگاه هیچول گفت-یااا من کس دیگه ای رو دوست دارم!...می‌خوام با کس دیگه ای عروسی کنم!

هیچول دستهایش را به کمر زد

- بیخود نگرد...جایی برای فرار کردن نداری...مگه اینکه بخوای از تو کمدها رد بشی!

لیتوک-فرار؟...کی خواست فرار کنه؟

هیچول یک ابرویش را بالا برد

-سرمو گول نمال...قشنگ مثل چی معلوم بود که داشتی از دستم درمیرفتی!

لیتوک...
ما را در سایت لیتوک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5leeteukangele بازدید : 121 تاريخ : سه شنبه 3 مرداد 1396 ساعت: 13:58