برای بیست و چهار ساعت رمزو برداشتم.
برای اون یه عده که نظر گذاشتن ولی ایدی تل یا ایمیل نزاشتن.
قسمت پانزدهم:آنشب وقتی لیتوک به ویلایش برگشت اولین کاری کرد این بود که سرمیزکارش رفت.
حق با هیچول بود...باید جسارت به خرج میداد و لااقل تلاشش میکرد.
خصوصا که ایده ی هیچول خیلی جالب بود.
استفاده از تنوع برای جذب سرمایه گذار.
درحالیکه لبخندی گوشه ی ل.بش بود خودکاری دستش گرفت و شروع به نوشتن طرحش کرد.
هرچی بیشتر رویش فکر میکرد به نتیجه ی بهتری میرسید و همه اینا رو مدیون هیچول بود.
بعد ساعتها کار برای چند دقیقه از کار دست کشید تا خستگی پرکند.
روی صندلی کش و قوسی به بدنش داد که نگاهش متوجه کاغذ اشنایی شد.
لریکی بود که هیچول نوشته بود.
با فهمیدن این لبخندی پررنگ تر شد و شروع به خواندنش کرد:
آهنگ سارانگ توکچول:
Leeteuk:
Your Love
The air that makes me breathe
عشق تو هواییه که باعث میشه نفس بکشم
your love
The happiness that wraps around me
عشق تو شادیه که منو فراگرفته
Our Love Yeah
بله عشق مون
What other words are needed baby?
دیگه چه کلماتی نیاز داری عزیزم؟
My Love
I’m always by your sid
عشق من ، من همیشه کنارت هستم
My Love
If I close my eyes, I can hear you
عشق من ، اگه چشمامو ببندم میتونم صداتو بشنوم
Our Love yeah
اره عشق مون
هیچول خسته از تمرین گوشه ای از سالن نشست.
بطری آبش را برداشت و گلویش را تازه کرد.
پاهایش خیلی خسته شده بودند اما هنوزم میخواست به تمرینش ادامه دهد.
تا روز موعد چند روز بیشتر نمانده بود و اینکه تا رسیدن به آمادگی لازم وقت چندانی نداشت.
کنجکاو بود که لیتوک درچه حالی هست...آن دو بهم قول داده بودند که موفق شوند پس حتما لیتوک هم به سختی مشغول کار کردن روی طرح ش بود.
با صدای گوشی اش آن را از جیبش بیرون آورد و با دیدن پیام لیتوک لبخند زد
Heechul:
Just listen to the sound of my heart baby
فقط به صدای قلبم گوش کن عزیزم
I think of you before I fall asleep
قبل اینکه به خواب برم به تو فکر میکنم
I think of you right when I wake up
وقتی بیدار میشم به تو فکر میکنم
I check my phone for texts several times
واسه پیام های (تو) چندین بار گوشی مو چک میکنم
I tune my ear for my phone to ring
گوشم به موبایلمه تا زنگ بزنه(منتظر تماس توام)
Sweetly kiss me
به شیرینی منو ببو.س
I’ll show you off to my friends
تورو به دوستام نشون خواهم داد
Without change, I love you tomorrow
بدون ذره ای تغییر فردا هم دوستت خواهم داشت
لیتوک پیام داده بود: کارت چطور پیش میره؟
هیچول برایش نوشت: عالی!...هیچوقت اینقدر آماده نبودم!...تو چطور؟
لیتوک: هرچقدر بیشتر روش کار میکنم بیشتر به این نتیجه میرسم که راه درست رو میرم...شک ندارم ازپدرم نه نمیشنوم.
هیچول- این فوق العاده ست!
لیتوک-بیا بهم قول بدیم که هردومون موفق شیم!
Leeteuk:
I love you
دوستت دارم
Heechul:
I can’t express it all with words
نمیتونم با کلمات (عشق مو) توصیفش کنم
Leeteuk:
I love you
دوستت دارم
Heechul:
Now I only need you
اکنون فقط به تو نیاز دارم
Leeteuk:
Say I do, I love you, only you
بگو من انجامش میدم ، دوستت دارم ، تنها تورو
مقابل رستوران نگه داشت...رستوران شیک و گرانی که شیون آدرسش را برایش فرستاده بود.
ماشینش را با وسواس پارک کرد و از پله ها رفت بالا.
اما همین که پایش را داخل رستوران گذاشت از شدت حیرت و شگفتی نفسش بند آمد!
تمام کف تمیز و براق رستوران پر شده بود از گلبرگهای سرخ رز...تمام چراغ ها خاموش شده بودند و تنها نوری که وجود داشت نور هزاران شمعی بود که با دقت و سلیقه کف زمین قرار گرفته بودند.
تمام میزها جمع شده بودند به جز یکی که پشتش شیوون منتظرش نشسته بود.
رمانتیک ترین و زیباترین میز شامی که کیوهیون میتوانست تصور کند!
کیوهیون هاج و واج مانده بود که شیوون بلند شد و سمتش آمد.
اندام برازنده اش در آن کت و شلوار گرانقیمت حتی از همیشه بیشتر به چشم می آمد و کیوهیون برای لحظه ای به شک افتاد که این مردپولدار و خوش قیافه واقعا به او تعلق دارد؟!
شیوون دست اورا گرفت و بعد اینکه مثل عادت همیشگی اش پشت دستش را بو.سید درحالیکه لبخند مخصوص خودش را به ل.ب داشت گفت-بریم بیبی.
کیوهیون مثل رباتی که دکمه ی کنترلش دست شیوون باشد بدون کلمه ای دست در دست او به طرف میز رفت.
شیوون اورا مقابل خودش نشاند و گفت-امیدوارم از امشب لذت ببری.
کیوهیون با اینکه هنوز کمی در شوک بود جواب داد-ممنونم.
شیوون لبخند محوی دیگری زد
-من ممنونم که هستی.
و بعد به گارسون ها اشاره کرد تا پیش غذا را بیاورند.
شام عالی بود و همینطور دسر.
شیوون در تمام مدت لبخند به ل.ب داشت و مرتب از کیوهبون میخواست تا بیشتر بخورد.
وقتی شیوون از بشقاب خودش در دهانش غذا گذاشت تا بناگوش سرخ شد.
شیوون گونه های فوق العاده سفید کیو را که زیر نور شمع ها می درخشید را نوازش کرد...نگاهش روی ل.ب های کیوهیون قفل شد...کیوهیون کمی رژ قرمز زده بود که باعث میشد ل.ب های خوشفرمش در کنار پوست برفی اش صحنه ی فوق العاده زیبایی را به وجود بیاورد.
شیوون دیگر نمیتوانست بیشتر از این در مقابل ان ل.ب های وسو.سه انگیز مقاومت کند.
سرش را جلو برد و ل.ب هایش را به ل.ب های کیو هیون نزدیک کرد.
وقتی کیوهیون خودش را عقب نکشید آن را به عنوان رضایت ش تلقی کرد و آن ل.ب ها را گرم و عمیق بو.سید.
کیوهیون بی اختیار نالید و اجازه ی لذت دوبرابر را به شیوون داد.
وقتی از هم جداشدن هردو نفس نفس میزدند.
شیوون گفت-دوستت دارم!...دوستت دارم کیو!
کیوهیون میخواست بگوید که اوهم همین طور اما نتوانست .....چیزی مانع میشد.
اما انگار جواب ندادنش چندان برای شیوون مهم نبود.
شیوون بو.سه ی کوتاه دیگری به ل.ب هایش زد
-تا اخر عمر مدیونتم.
کیوهیون با تعجب پرسید-مدیون منی؟
شیوون-مدیونتم که اجازه دادی عاشقت باشم...مدیونتم که اجازه دادی داشته باشمش.
کیو هیون نتوانست سرخ نشود...شیوون گاهی به قدری رمانتیک میشد که نمیتوانست تحت تاثیر قرار نگیرد.
اما حرکت بعدی شیوون بیشتر از قبل شوکه ش کرد!
شیوون یکدفعه بلند شد و مقابل کیوهیون زانو زد و درحالیکه جعبه ی کوچکی را سمتش گرفته بود گفت-میدونم قراره اول از هم شناخت پیدا کنیم اما من تصمیم مو گرفتم...میخوام همسرم باشی و این حلقه رو دستت کنی...خواهش میکنم جواب نه بهم نده چون نمیتونم بدون دیدن تو...بدون داشتن تو زندگی کنم!
کیوهیون-من حسابی غافلگیر شدم...
شیوون-فقط کاری رو کن که دلت میگه...میدونم که دل توهم با منه...درست همون طور که من دل مو به تو دادم.
کیوهیون لحظات کوتاهی فکر کرد...عقل سلیمش میگفت که شیوون مناسب ترین فرد است اما قلبش...
کیوهیون دقیقا نمیدانست چه حسی نسبت به شیوون دارد.
از او خوشش می آمد چون هم خوش قیافه و هم مهربان و مودب اما گمان نداشت عاشقش باشد.
با این حال گفت-من قبول میکنم.
شیوون با خوشحالی گفت-ممنونم و دوستت دارم!
و بعد جعبه را باز کرد و زیباترین و گرانترین حلقه ای که کیو دیده بود را بیرون اورد و دستش کرد.
شیوون دست اورا رها نکرد و درحالیکه دست سفیدش را نوازش میکردگفت-خیالم راحت شد...
لبخند محوی زد
-...خیالم راحت شد که مال منی!
کیوهیون هم لبخند زد...حس عجیب ولی قشنگی داشت...حرف های عاشقانه ی شیوون دلش را غلغلک میداد.
یکدفعه نگاه شیوون روی ل.ب های کیو قفل شد.
کیو فهمید که او چه ذهن دارد
چشمانش را بست و منتظر ماند تا شیوون برای بار سوم ل.ب هایش را مال خودش کند.
بلاخره روز موعود برای کیم هیچول فرا رسید!
روزی که این فرصت را داشت که به بزرگترین آرزوی زندگی اش برسد!
لیتوک زنگ زده بود تا به او قوت قلب دهد.
هچول با نگرانی گفت-خیلی استرس دارم...اگه قبولم نکنن...
لیتوک-مگه اینکه دیوونه باشند و ستاره ای مثل تورو قبول نکنن...به خودت اعتماد کن...یکم جسارت داشته باش.
هیچول خندید
-خیلی جالبه که داری حرفهای خودمو به خودم میزنی!
صدای خنده ی لیتوک از پشت خط شنید
-شب با یه دسته گل بزرگ میام تا بهت تبریک بگم!
هیچول با لحن دستوری گفت-رز باشه لطفا!
لیتوک با خنده گفت- به روی چشم سرورم!
آنچه در قسمت بعد خواهید خواند:
لیتوک با دیدن صورت خیس اشک هیچول خشکش زد
-هیچول...؟!
بغض هیچول با دیدن او ترکید
-لیتوک...
حرکت بعدی هیچول به قدری شوکه اش کرد که دسته گل از دستش زمین افتاد!
هیچول گردنش را محکم بغل کرده بود و مثل ابر بهار روی سی.نه اش اشک می ریخت
-...اونا قبولم نکردند!
لیتوک...برچسب : نویسنده : 5leeteukangele بازدید : 186