Sarang only you 14

ساخت وبلاگ

سلام جیگرا

این شما و اینم قسمت چهاردهم

یه خبر خوش برای خواننده های این فیک دارم!

قراره هرشب اپش کنم تا زودتر تموم بشه

 

 

قسمت چهاردهم:

لیتوک-چی؟...یه جشن؟

هیچول با نیشی باز گفت-اره...می‌خوایم بابت شوهر دادن کیو کلی بزنیم و بکوبیم و خوش بگذرونیم!...و توهم باید باشی چون دوست نزدیک شیوون هستی!

رنگ لیتوک به وضوح پرید

-نکنه میخوای دوباره تو کلوپ...

هیچول با خنده گفت-نه باو...مگه خلم؟!...

نگاه عاقل اندر سفیهانه ای به لیتوک انداخت

-...کلوپ که جای این چیزا نیست...میریم خونه ی ما...لیمونارد و کیک میخوریم و تا میتونیم خوش میگذرونیم.

لیتوک-اوه!

هیچول-خب؟

لیتوک با تعجب پرسید-چی خب؟

هیچول ایشی کرد و گفت-منظورم مهمونیه...میای دیگه نه؟

لیتوک-ببینم اگه کار نداشتم...

هیچول-بیخود بهونه نیار...تو که دیگه شرکت نمیری...بعد اخراج شدنت به جز دانشگاه اومدن و درس خوندن چه کار دیگه ای میتونی داشته باشی...؟

با دیدن اشکی که در چشمان لیتوک حلقه زد تازه متوجه شد که ناخواسته چه گفته است.

سریع گفت-...م متاسفم...نمی‌خواستم ناراحتت کنم...منظوری نداشتم....

لیتوک سریع نم چشمانش را پاک کرد و سعی کرد لبخند بزند

-نباید معذرت بخوای...تو فقط واقعیت رو گفتی...من کاملا وقتم آزاده...یه آدم بیکار!

هیچول خودش را شماتت کرد...گاهی اوقات انگار اختیار زبانش از دستش خارج میشد!

پرسید-پدرت ازت نخواست که برگردی؟

لیتوک-نه چون دلیلی برای برگشتن ندارم...اون منو بدون یه طرح جدید نمی پذیره.

هیچول چندلحظه فکر کرد و با خوشحالی گفت-یعنی اگه یه طرح خوب داشته باشی میتونی برگردی؟

لیتوک جواب داد-خب اره.

هیچول مشتش را کف دستش کوبید

-خودشه!

لیتوک با تعجب پلک زد

-چی خودشه؟!

هیچول با نیشی باز گفت-کاری که باید بکنیم!

لیتوک که هر لحظه داشت بیشتر تعجب میکرد پرسید-چیکار؟..چرا درست حرف نمیزنی؟

هیچول گفت-فقط گوش کن!

و بعد تمام آنچه که در ذهن داشت را برای لیتوک توضیح داد.

لیتوک گفت-به نظرم عملی نیست...اتفاقا بعد حرفهای اون روز تو کلی بهش فکر کردم...اما عملی نیست...ریسکش بالاست.

هیچول-امتحانش که ضرری نداره.

لیتوک سرش را به طرف تکان داد

-شرکت پدرم رویه و روش کاملا سنتی داره...اون به هیچ وجه قبول نمیکنه.

هیچول-تو طرح تو آماده کن و بهش نشون بده...اونم فوقش قبول نمیکنه دیگه وضع بدتر از این که نمیشه...یکم جسارت داشته باش!

لیتوک-اما...

هیچول حرف اورا قطع کرد

-اما نداره...از امروز بشین روش کار کن!...فایتینگ!

لیتوک لبخندی زد و سری تکان داد.

انرژی و نشاط هیچول باعث میشد اوهم سرحال بیاید.

هیچول با نیش باز گفت- این درسته!

لیتوک-ممنونم.

هیچول با دیدن صورت متبسم لیتوک خشکش زد و لبخند از روی ل.ب هایش پاک شد.

به لبخند معصومانه ی لیتوک خیره ماند و چشمان درشتش که آرامش خاصی داشت و آن درخششش زیبا که زمانی که مثل الان خوشحال بود مثل دو ستاره در سیاهی چشمانش می درخشید.

برای یک لحظه ارزو کرد که کاش می‌توانست کاری کند تا همیشه لیتوک انگونه لبخند بزند.

هیچول احساس کرد که چیزی در قلبش افتاد و دنگی صدا کرد و کل بدنش را لرزاند!

این چه احساسی بود؟

با صدای لیتوک به خودش آمد

-هیچول حالت خوبه؟

اکنون در آن چشمان زیبا نگرانی به وضوح به چشم میخورد.

تلاش کرد جواب بدهد

-ا اره...یه لحظه حواسم پرت شد.

با این حرف لبخند روی ل.ب های لیتوک برگشت

-به مهمونی؟

هیچول-ای وای خوب شد گفتی!...هنوز باید چندنفر دیگه روهم باید بگم بیان...ته مین...سوکی...

به لیتوک نگاه کرد

-...فکر می‌کنی بتونی بعد کلاس باهام بیای تا وسایل لازم جشن رو بگیرم؟

لیتوک-فکر کنم بتونم.

هیچول با خوشحالی گفت-عالی شد!

مهمانی یک دورهمی کوچک بود که تعداد مدعوین حتی به ده نفر هم نمی‌رسید.

فقط دوستان نزدیک هیچول و کیوهیون و همینطور شیوون و لیتوک دعوت بودند.

هیچول کیک بزرگی که عصر با لیتوک خریده بود را روی میز گذاشت و با خوشحالی گفت-به افتخار عروس و‌دوماد...یعنی دوماد و دوماد!!!

همه دست زدند وهورا کشیدند.

شیوون با گونه های سرخ شده گفت-ایشا... دومادی همه تون!

و باعث شد تا دوباره بقیه برایش هورا بکشند.

سونگمین دوست صمیمیه کیوهیون نزدیک شد و گفت-همسر آینده ت وحشتناک جذابه...البته به چشم کاملا برادری!

کیوهیون که تا آن لحظه ساکت و بی حوصله گوشه ای نشسته بود پوزخندی زد.

جذاب یا غیرجذاب...برای کیوهیون مهم ترین وجه شیوون پولش بود!

ته مین بعد اینکه آهنگی را گذاشت تا پلی شود جیغ زد

-همه بیاید شروع کنیم!

و خودش اولین نفر بود که شروع به رقصیدن کرد.

لیتوک با دیدن ته مین و هیچول و  سونگمین که میخواستن به زور وونکیو را دست به دست هم بدهند خنده اش گرفت.

نیش شیوون تابناگوش باز بود اما کیو قیافه ی کسی را داشت که انگار دارند شکنجه اش میکنند!

سپس نوبت کیک و لیمونارد رسید ...کنارهم خوردند و نوشیدند...گفتن و خندیدن...و لیتوک متعجب بود که چطور با جشنی به آن کوچکی اینقدر دارد به آنها خوش می‌گذرد.

برای لیتوک که تمام عمرش به درس خواندن و یادگرفتن کار در شرکت عادت کرده بود آن‌شب یکی از بهترین و شادترین شب‌های زندگی اش بود.

زمانی که هیچول برای آوردن دوباره لیمونارد به آشپزخانه رفت شیون همراهش رفت تا کمکش کند.

درحالیکه هیچول داشت لیموناردها را از یخچال بیرون می آورد شیوون گفت-ممنونم هیونگ.

هیچول لبخندزنان گفت-کاری نکردم.

شیوون-خیلی جالبه که با یه مهمونی به این کوچیکی اینقدر میشه به همه خوش بگذره.

هیچول-جمع که صمیمی و پایه باشه حتی تو یه زیرزمین هم میشه خوش گذروند.

شیوون-میدونی؟...من کمتر دیدم که لیتوک تو یه جمعی اینطوری بخنده و خوشبگذرونه...از همون بچگی یادمه همیشه سرش تو کتاب و درس خوندن و یاد گرفتن زبان های جورواجور بود...بزرگتر هم شدیم سرش به شرکت گرم شد تازه دانشگاه هم بود...با اینکه از بچگی باهم بودیم وقت خیلی کمی رو داشتیم تا باهم بگذرونیم...اقای پارک طوری لیتوک رو بار آورده که فقط به کار و درس اهمیت میده...بدون هیچ تفریحی!...عین یه آدم آهنی!

هیچول-ااین که خیلی وحشتناکه!

..اما انگار با اخرا ج شدنش و اومدن تو یه چیزابی داره تغییر می‌کنه...کاری که من در تموم این سالها نتونستم بکنم...

به اینجا که رسید لبخند زد

-...فکر کنم تو جادوش کردی!...میشه...میشه بازم باهاش وقت بگذرونی؟

هیچول با خوش قلبی گفت-معلومه...لیتوک دیگه دوست منم هست...هرکاری از دستم بر بیاد براش میکنم.

وقتی پیش بقیه برگشتند هیچول کنار سوکی نشست و شیوون هم کنار کیوهیون برگشت.

هیچول لبخندزنان لیتوک را تماشا کرد که با ته مین غرق بگوو بخند بودند و ته مین سعی داشت چند حرکت ر.قصش را به او آموزش بدهد!

سوکی لیموناردش را باز کرد و به شوخی گفت-تعجب کردم که شنیدم کیوهیون داره ازدواج می‌کنه...اونم وقتی تو هنوز عذبی!..قدیما رسم بود که اول بچه های بزرگتر ازدواج کنند بعد...

هیچول با خنده-خودت میگی قدیما...اگه به سن و سال باشه تو که سن بابا بزرگ منو داری!

سوکی هم خندید

-چون من تک فرزندم!...اما...

با سر به لیتوک اشاره کرد د

-...وقتی لیتوک رو باهات دیدم فهمیدم که توهم همچین بیکار نموندی!

هیچول با فهمیدن منظور او گفت-جدی که نمیگی؟...من و لیتوک؟!...عمرا!...من و اون دو روی یه سکه ایم.

سوکی-قانونی نداریم که بگه زوج ها باید عین هم باشند.

هیچول-با این حال لیتوک کیس مناسبی برای من نیست...زیادی سوسوله!

لیتوک لبخند به ل.ب به آنها نزدیک شد

-هیییی دارید از چی حرف میزنید؟

قبل اینکه هیچول بتواند مانع شود سوکی گفت-داشتم میگفتم که تو و هیچول زوج خوبی می‌شید!

هیچول اعتراض کرد

-سوکی!

سوکی بدون توجه به او ادامه داد

-اما هیچول گفت که تو براش مناسب نیستی چون زیادی سوسولی!

-سوکی!

لیتوک لحظه ای آزرده به نظر آمد اما سریع لبخندی زد

-هیچول راست میگه من و هیچول واسه هم ساخته نشدیم.

هیچول-لیتوک...

لیتوک-چیزی نیست که بابتش معذرت بخوای.

هیچول نگران بود که لیتوک از دستش ناراحت شده باشد اما وقتی دید او همچنان در طول مهمانی خوشحال است خیالش راحت شد.

-سوکی تو کی میخوای آدم بشی؟

-بی خیال فقط خواستم بدونم مزه ی دهنش چیه.

-چی؟!

-و فهمیدم اونم حسی به تو ندارن!... خیالم راحت شد!

هیچول اخمی کرد

-احمق نشو...این جواب نه ی منو تغییر نمی‌ده.

-اما منو امیدوار می‌کنه!

-واقعا که پررویی!

-بی خیال ...جای بداخلاقی من برو اون خبر اصلیه رو بده...

-وای داشت یادم میرفت!

همه گرم بگو و بخند بودند که با صدای هیچول توجه یشان به او جلب شد.

هیچول شروع کرد

-من یادم رفته بود که بگم این مهمونی یه دلیل دیگه ای هم داره!...من قراره آخر این هفته تست خوانندگی برای کمپانی فلان بدم و احتمال اینکه قبول شم هم خیلی زیاده!

همه با خوشحالی برایش دست زدند و ارزوی موفقیت کردند.

هیچول از آنها تشکر کرد

-خواهش میکنم برام دعا کنید که قبولم کنن و بتونم خواننده بشم...

در این لحظه نگاهش با نگاه لیتوک گره خورد

-...میدونید که این رویای منه.

بلاخره مهمانی کوچک تمام شد و زمان خداحافظی فرارسید.

لیتوک گفت-امشب خیلی بهم خوش گذشت...خیلی ازت ممنونم.

هیچول خجالتزده گفت-فقط یه دورهمی کوچیک بود.

لیتوک-راستی....بابت اون تستی که گفتی...من مطمئنم از پسش برمیای.

هیچول-توهم همینطور...حسم میگه که هردومون موفق میشیم به رویامون برسیم...فایتینگ!

لیتوک هم لبخندی زد و گفت-فایتینگ!

آنچه در قسمت بعد خواهید خواند:

لیتوک: کارت چطور پیش میره؟

هیچول: عالی!...هیچوقت اینقدر آماده نبودم!...تو چطور؟

لیتوک: هرچقدر بیشتر روش کار میکنم بیشتر به این نتیجه میرسم که راه درست رو میرم...شک ندارم ازپدرم نه نمیشنوم.

شیوون بو.سه ی کوتاه دیگری به ل.ب هایش زد

-تا اخر عمر مدیونتم.

کیوهیون با تعجب پرسید-مدیون منی؟

شیوون-مدیونتم که اجازه دادی عاشقت باشم...مدیونتم که اجازه دادی داشته باشمش.

لیتوک...
ما را در سایت لیتوک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5leeteukangele بازدید : 105 تاريخ : دوشنبه 23 مرداد 1396 ساعت: 3:21