وان شات با کاپلی خفن
نزنین عاغا!
دلم نیومد امروز چیزی آپ نکنم!
البته کوتاهه!
دیگه خودتون کاپلو بگیرین
قبل از شروع در وصف عکس:
شیدونگ نامرد بچمو خورد :|
هیولا :|
دید:لیتوک
روی پلی که روی رود هانه وایسادم
داشتم فکر میکردم چی شد که به اینجا رسیدم؟
فلش بک:
-من اومدم فرشته ی من!
کتابمو بستم و به عشق تپلم لبخندی زدم
طبق معمول دست گلی برام گرفته بود و البته جعبه ای شیرینی که اسمش مال منه ولی همشو خودش میخوره!
دسته گل رو ازش گرفتم و درحال رفتن به آشپزخونه گفتم:
-قهوه میخوای؟
اومد داخل آشپزخونه:
-آره لطفا
چرخیدم سمت قهوه جوش و برای جفتمون قهوه ریختم
قبل از این که بفهمم چی شد سینی رو از دستم گرفت و خودش برد
خندیدم:
-یااااااااا شیدونگ!اگه میریختیش رو فرش خودتو فرش میکردم!
رفتم و کنارش روی مبل نشستم
در جعبه رو باز کرد و گفت:
-این صورتیه رو میبینی روش قلبه؟این توش عشق داره خوشمزه تره!
خندیدم و بعد از زدن مشت آرومی به بازوش همونی که گفته بود رو برداشتم
با گاز زدن بهش حس کردم دندونام خورد شد!
از دهنم دورش کردم و گفتم:
-شیدونگ عشقت دندونمو شیکوند!
خندید:
-عشقم نشکوند!نشونش شکوند!
مشکوک گفتم:
-منظورت چیه؟
به چشم به شیرینی نصفه توی دستم اشاره کرد
با دیدن برق طلایی روش دستمو جلوی دهنم گرفتم
با احتیاط حلقه رو دراورد و گفتم:
-شیدونگ این...
قبل از این که به خودم بیام حلقه دستم بود و شیدونگ داشت وسط سالن میچرخوندم!
در یک دقیقه احساس خوشبختی کردم
چرا یک دقیقه؟
خب...
در با صدای بدی شکست و چند نفر آدم مسلح با صورت های پوشیده وارد خونه شدن
با صدایی ترسیده گفتم:شما کی هستین؟
با صدای بدی خندید و گفت:همون کسایی که این آقا وکیلتون با گرفتن طرف مقابل به سی سال زندان محکومش کرد!
و قبل از این که به خودم بیاد فقط من و جسد غرق در خون شیدونگ توی بغلم مونده بودیم!
"پایان فلش بک"
دستمو روی صورتم کشیدم و اشکمو پاک کرد
روی لبه پل و پشت به رودخونه ایستادم
نگاه آخر رو به حلقه شیدونگ کردم و بوسه ای روش زدم
دست هام رو روی سینم قفل کردم و خودمو از عقب رها کردم
باید زود برم
چون شیدونگ بین درخت ها و گل ها با کت شلواری که خودم براش خریدم وایساده و منتظره برسم تا خود عیسی مسیح در حضور خدا و فرشته ها ازدواجمون رو ثبت کنه!
لیتوک...