زندگی تخیلی یک دختر بچه -قسمت 2

ساخت وبلاگ

 

 وقتی رفتم بیرون صدای گریه مامانو از اتاقش شنیدم.

تصمیم گرفتم بخاطر سرزنش نشدن دوباره توسط بکسو هم که شده بیخیالش شم.

ولی وقتی رفتم تو آشپزخونه فهمیدم تنبل تر از اونم که صبحونه درست کنم!

پس رفتم اتاق بکسو.

همینجوری بی در زدن درو باز کنی همینطوری میشه دیگه!

یهو ممکنه سه نفرو ببینی که درحال انجام یه کار بی ادبی با همدیگن!(همون س*ک*س!بچه مثبته!)

بدون لحضه ای صبر کردن برای حتی بستن در فورا برگشتم تو آشپزخونه.

تقریبا یک ساعت بعد اون دو نفر رفتن.

تا از خونه رفتن بیرون آویزون شدم به بولوز بکسو.

بی حوصله نگام کرد:باز چته ؟

چشامو گربه شرکی کردم و گفتم:برام صبحونه درست کن!

بکسو دست به بغل زد و گفت:چی باعث شده فکر کنی من از وقتم میزنم و برات صبحونه درست میکنم؟

نیشخندی زدم و گفتم:این که خودت گفتی کاری به مامان نداشته باشم!البته اگه نمیخوای درست کنی متونم برم به ما…

دستشو رو دهنم گذاشت و گفت:خیلی خب!خفه شو!خودم درست میکنم!

نیشخندی زدم و دنبالش راه افتادم توی آشپزخونه.

(همش حس میکنم بین نوشته ها ی گرگوری گویل هست! :| اعتیاد به یک سایت و شناسه تا چه حد؟ :| )

بعد از تموم کردن صبحونه بی حوصله گفت:الان خوردی دیگه!برم؟

با ی لبخند بزرگ تعضیمی کردم و تشکر کردم.

(این تعضیم هم دردسریه ها!ما کی پاپرا به عادتای کره ای عادت میکنیم کل شهر مسخرمون میکنن! :| )

قابلی نداشتی زیر لب گفت و برگشت اتاقش.

منم با همون لبخند برگشتم اتاقم و سعی کردم یکم از داستانو بنویسم.

یکم فکر کردم.

از دید کی بنویسم؟

با توجه به این که بخاطر مامانه تصمیم گرفتم از دید لیتوک بنویسم!

پس تایپ کردم:

___

دید:لیتوک

داشتم مثل همیشه توی دفترم پروند های تموم شدمو دسته بندی میکردم که یسونگ اومد داخل دفترم.

لبخندی بهش زدم:چیزی شده؟

پوفی کشید و گفت:آره!پرونده جدید!

پرونده رو از دستش گرفتم.

با چشم های گرد شده گفتم:همش همین؟باند قاچاق؟خب قاچاق چی؟

یسونگ روی صندلی جلوی میزم نشست و گفت:مشکل همینه!تمام اطلاعاتمون همینه!حتی نمیدونیم چی قاچاق میکنن!

دستمو توی موهام فرو کردم و گفتم:سخت به نظر میاد.

یسونگ گفت:سخت به نظر نمیاد!واقعا سخته!

سرمو به نشونه تایید تکون دادم و گفتم:خب چرا دادن دست ما پرونده رو؟نباید چنتا کاراگاه  پلیس مقفی بهش برسن؟

یسونگ نیشخندی زد:میرسن!فقط رییس شمایی!

چشمامو گرد کردم:شوخی میکنی!

____

برای لحضه ای دست از تایپ برداشتم.

مامانو چطوری ببرم تو داستان؟

یهو چشمام برقی زد و دوباره تایپ کردم:

___

یسونگ:نه!شوخی نمیکنم!فقط با همکاری کیم جین مین رییسی!

متعجب گفتم:میشه بیشتر توضیح بدی؟

یسونگ هم توضیح داد:ریاست این پرونده رو دو نفر دارن!تو و جین مین!

سعی کردم اسمشو تلفظ کنم ولی با بی حس شدن زبونم تموم شد!

کلافه گفتم:این چرا اینقدر اسمش سخته؟

یسونگ خندید و گفت:باید عادت کنی!چون شاید مجبور شی روزی چند بار صداش کنی!

پوفی کشیدم و گفتم:تیمو کی انتخاب میکنه؟

یسونگ بلند شد و گفت:جفتتون!پاشو باید برین تیمو انتخاب کنین!یادم نیاورده بودی یادم نبود!

بلند شدم و گفتم:از دست تو یسونگ!

دنبال یسونگ رفتم.

خانوم جین مین ی خانوم با قد متوسط و لبخندی بزرگ بود.

خوبه حداقل ایندفه با کسی همکار شدم که اخمو نیست!

نشستیم پشت میز برای مشورت.

جین مین:خب من ترجیه میدم با گروهیم صمیمی باشم اگه شما مشکلی ندارید!پس میتونم فقط لیتوک صداتون کنم؟

لبخندی زدم:البته!پس من هم شما رو جین مین صدا کنم؟

جین مین خندید:خواهش میکنم!اگه میخوایم صمیمی رفتار کنیم باید دست از سوم شخص صدا کردن من برداری!

لبخندی زدم و تایید کردم.

جین مین:خب من به وجود یوران و شیدونگ احتیاج دارم!همیشگی های گروهمن!

خندیدم:خوش بحالتون!من هیچوقت همیشگی نداشتم تو گروهم!

لیستی که یسونگ درست کرده بود و شامل کارگاه ها و پلیس مقفی هایی که میتونستم انتخاب کنم و سابقشون بود رو برداشتم.

یا یکم گشتن گفتم:خب…این چطوره؟

لیستو جلوی جین مین گرفتم:هیچول؟باید مواظبش بود!

مشکوک گفتم:منظورتون چیه؟

کلافه گفت:توی پرونده قبلی که توی گروهم بود مجرم رو سر مراسم ازدواجش با همین هیچول دستگیر کردیم!کلا به خلافکارا علاقه خاصی داره!

خندیدم:پس فکر کنم به دردمون میخوره!تا خواست با کسی قرار بزاره طرفو دستگیر میکنیم!

جین مین هم خندید و گفت:پس هیچول؟

تایید کردم.

باز توی لیست گشتم:آه را

جین مین لیست ازم گرفت و نگاهی به سابقه آه را انداخت:خوب به نظر میاد.

پرسیدم:پس قبوله؟

جین مین تایید کرد.

خندیدم:کاراگاهامون مذکر شدن پلیس مقفیامون مونث!

جین مین با لبخند گفت:برای پلیس مقفی مذکر برنامه جالبی دارم!

مشکوک نگاش کردم که پرونده ای رو جلوم انداخت.

با دیدن عکس موجود توی پرونده با چشم های گرد شده به جین مین نگاه کردم.

با لبخند پیروز مندانه ای گفت:کیبوم!بازیگر!بدون هیچگونه سابقه!و مشتاق برای همکاری!

کنجکاو پرسیدم:چرا باید مشتاق باشه؟

جین مین چشماشو چرخوند و گفت:بازیگرا!میخواد توی فیلم نقش پلیس مقفی رو بازی کنه میخاد قبلش امتحانش کنه!

خندیدم و گفتم:پس بزاریم امتحان کنه!

تیم شیش نفره تقریبا تکمیل بود و فقط یک مورد کم داشت

روی صفحه یورا نگهش داشتم و هلش دادم سمت جین مین

(اون قبلی یوران بود این یورا.اشتباه نگیرید!)

جین مین نگاهی به پرونده انداخت و گفت:خوبه!

لبخندی زدم و گفتم:پس تیم تکمیل شد؟

جین مین بلند شد:تکمیل شد!فردا میبینمت لیتوک!

بعد از رفتن نفس تقریبا حبس شدمو بیرون دادمو گفتم:این دیگه کی بود!

یسونگی که تازه فهمیدم کل مدت تو اتاق بوده گفت:آره!انگار با لبخندش میخواست مغزتو بخونه!

تایید کردم و گفتم:اولین بار بود از یه زن ترسیدم!

یسونگ دستشو روی شونم گذاشت و گفت:درکت میکنم هیونگ!درکت میکنم!

خسته از پای لب تاب بلند شدم.

لبخندی به پوستر شیدونگ زدم و بعد از جمع کردن لب تاب نگاهی به ساعت انداختم.

با دیدن ساعت که روی دوازده بود سریع لباس های بالمو برداشتم و رفتم اتاق بکسو.

کلافه گفت:باز چته؟

با التماس گفتم:هیونگ کلاس باله تا نیم ساعت دیگه شروع میشه!تروخدا بیا منو برسون!

کلافه در حال برداشتن سوییچ موتورش گفت: یعنی من نمیتونم پنج دقیقه از دست تو آرامش داشته باشم؟

بدو بدو دنبالش رفتم

بعد از رسوندنم یک دسته پول تو دستم گذاشت و گفت:خود با تاکسی برگرد

تشکری کردم و وارد کلاس شدم

 

 

 

اهم اهم!

با سلام!

ممنون از نظرات خوب و خوش آیندتون!

از اونجایی که من توی این کار(فیک نوشتن با نقشای سوجو)تازه کارم خوشحال میشم اگه کارم رو نقد کنید!

ممنون!

و هشدار:مراسم هایی که بکسو در آینده اجرا میکنه رو به هیچ عنوان تکرار نکنید چون از مراسم های واقعی شیطان پرستیه!

لیتوک...
ما را در سایت لیتوک دنبال می کنید

برچسب : زندگی,تخیلی,دختر,بچه,قسمت, نویسنده : 5leeteukangele بازدید : 121 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 12:50