وان شات-عذر خواهی

ساخت وبلاگ

توی ادامه وان شات گذاشتم براتون با زوج شیتوک.

البته لطفا فقط افراد بالای سن قانونی برن بخوننش!

هرچند توی یادداشت های گوشیه و هر چند ساعت ی خط نوشتمش ولی خب!

شما مقصر نیستین که من وقت ندارم!

پس سعی میکنم حتما بعد از این سفر دو روزه که متعصفانه به دلایلی اجباریه سعی کنم باز آپ کنم.

میبخشیدم؟

لطفا؟

  یکم هری پاتریه دیگه...به بزرگی خودتون ببخشید!

ولی بجاش چون میدونم ماها هممون یکی از یکی منحرف تریم یکم مثبت هیجدش کردم قشنگ لذتشو ببرید!

فقط یکم معضرت!

درسته شیتوکه ولی یکم دوربین روی شیوونه!

میدونم این سایت برای نقش اثلی بودن لیتوکه پس...

بازم ببخشید!

و معمولا میگن من زود مینویسم و از همه چی زود رد میشم پس اگه کوتاه شده هم...باز ببخشید!

اینم از وان شات:

-شیوونا!

شیوون نگاهی به ریووک -جادوآمور هافل پافی که شیفته اش بود- انداخت و گفت:

-چی شده ووکی؟

ریووک لبخند بزرگی زد:

-استاد لیتوک کارت داره.

شیوون پوزخندی زد و سمت دفتر استاد مورد علاقه اش راه افتاد

____

شیوون وارد دفتر لیتوک شد.

لیتوک درحالی که عینکش را بر چشم داشت مشغول تصحیح امتحانات تئوری درس خودش بود.

لحضه ای با بالا آوردن سرش چشمش به شیوون خورد.

-شیوونا!کار دارم!

شیوون برگه های آزمون سمج (سطح مقدماتی جادو-ی چیز تو مایه های امتحان پایانی) را از لیتوک گرفت و گفت:

-خودت صدام زدی!

لیتوک عینکش را برداشت و فکر کرد که چرا شیوون را صدا زده؟

بعداز دقایقی یادش آمد:

-آهان!میخواستم توی تصحیح اینا کمکم کنی!واقعا زیاد شدن!

شیوون ابرو هایش را بالا انداخت:

-چی به من میرسه؟

لیتوک پوفی کشید.

تقریبا مطمعن بود نمیتواند همینطور از شیوون کمک بگیرد!

آهی کشید و تکیه اش را به میز داد:

-چی میخوای؟

شیوون لیتوک را از پشت بغل کرد و گفت:

-یکم از زمان آزادت چطوره؟

لیتوک واقعا به همکاری شیوون نیاز داشت وگرنه تا ده روز بعد هم نمیتوانست برگه ها را تمام کند!

پس تسلیم شد:

-باشه!هرچقدر زمان که بخوای!

شیوون کنار لیتوک ایستاد:

پس بیا سریع تمومشون کنیم!

تقریبا غیر ممکن به نظر می آمد اما کاری که لیتوک در ده روز تمام میکرد ، با همکاری شیوون ، چند ساعته تمام شده بود!

وقتی لیتوک داشت برگه های تصحیح شده را مرتب میکرد ، صدای قفل شدن در را شنید ، انتظارش را هم داشت!

____________

warning!sm*ut

____________

برگه ها رو توی جعبه گذاشت و رداش رو باز کرد.

رداش آروم از شونش سر خورد و پایین افتاد.

برخورد پارچه ای رو با کمر بره*نش حس کرد و بعد دست های شیوون دور کمرش و سر شیوون روی شونش.

لیتوک سعی کرد آروم باشه و به اختلاف سنی فاحشش به جادو آموزی که باهاش رابطه داره فکرنکنه.

لب شیوون روی شونش از فکر درش آورد.

-لیتوک ، چطوری اینقدر زیبایی؟

لیتوک سعی کرد لبخند بزنه و چرخید سمت شیوون.

دستش رو دور گردن شیوون انداخت اما شیوون بدون پاک کردن لبخندش از صورتش دست های لیتوک رو از دور گردنش برداشت و بعد از زدن بوسه ای به دست های لیتوک ازش جدا شد تا رداش رو در بیاره.

لیتوک استرس داشت چون میدونست این حرکت شیوون یعنی هوس یه نوع رابطه خاص رو کرده که به طرز ترسناکی باعث میشد برای تقریبا دو روز هور*نی شه و به شیوون التماس کنه باهاش باشه!

با استرس زمزمه کرد:

-شیوونا...

انگشت شیوون روی لب لیتوک قرار گرفت و ساکتش کرد.

لیتوک لبش رو گاز گرفت و ساکت شد.

به چرخونده شدنش سمت میز پوزخند کوچیکی زد.

کانگین - استاد وسواسی درس تاریخ - امروز روی همین میز و کنار لیتوک صبحونشو خورده بود بدون اینکه خبر داشته باشه لیتوک چند بار روی میز توسط شیوون به ف*اک رفته!

شیوون بعد از خم کردن لیتوک روی میز و درحال بستن دستاش پشت سرش گفت:که صبحونتو دور از من و با استاد خسته کننده ترین درس ممکن میخوری؟هوم؟

انگار جفتشون از دید های مخطلف به یک غضیه فکر میکردند!

شیوون با حرص تمام طناب دور دست لیتوک رو سفت تر کرد.

کراواتش رو از زمین برداشت و دور چشم های لیتوک بست.

وسایل روی میز رو کنار زد و صورت لیتوک رو روی میز گذاشت.

بوسه آرومی به پیشونی لیتوک رد و بعد ردی از لاو بایت ها رو شروع کرد.

آروم دستش رو جای جای بدن لیتوک کشید.

این که لیتوک در حد مرگ تحریک شده بود کاملا طبیعی بود!

تقصیر لیتوک نبود که توی تمام سه سال گذشته شیوون تمام نکات رو راجب استاد پیشگوییش و روابطشون حفظ کرده بود و دقیقا میدونست کودوم حرکت باعث تحریک استادش میشه!

لیتوک به سختی داشت جلوی ناله کردنش رو میگرفت که با ظربه دست شیوون روی باس*نش  فهمید که باید بیخیال مقاومت بشه و صداش رو رها کنه.

البته فقط اون بخش از صداهاییش که مفهومی ندارن چون شیوون از حرف زدن موقع رابطه متنفر بود!

با حس کردن زبون شیوون روی کشاله رونش  ناله پرلذتی کرد و بدنش رو رها کرد.

شیوون با شنیدن ناله لیتوک تازه متوجه میزان تحریک شدنشون شد

دستش رو روی دیک لیتوک قفل کرد تا مانع اومدنش بشه

دوتا از انگشت های دست آزادش رو روی لب لیتوک زد و لیتوک هم فورا انگشت های شیوون رو داخل دهنش کشید  و با تحریک کننده ترین حالت ممکن خیسشون کرد.

شیوون انگشت هاش رو از دهن لیتوک دراورد  و بعد از کشیدنشون رویخط باسنش ، آروم وارد سوراخش کرد.

لیتوک آه پر لذت دیگه ای کشید و خودش رو بیشتر سمت شیوون فرستاد.

شیوون از هول بودن و اشتیاق لیتوک خنده ای کرد و بعد از چند بار قیچی زدن انگشت هاش رو دراورد.

شیوون آروم خم شد و کنار گوش لیتوک گفت:

-نظرت چیه بگم همون کانگین بیاد کمکت کنه؟هوم؟

لیتوک تقریبا مطمعن بود این بخش رو قراره داشته باشن پس چیزی که شیوون میخواست رو بهش داد:

-نه شیوونا...من تو رو میخوام...میخوام باز هم قدرتت رو بهم نشون بدی و بدنم رو تحت سلطه خودت بگیری...

شیوون با بوسه سریعی لیتوک رو ساکت کرد:

-خلاصش کن بیبی.از من چی میخوای؟

لیتوک آبدهنش رو قورت داد و جمله ای که این روزا با وجود شیوون گفتنش براش راحت تر شده بود رو گفت:

-میخوام که سخت و خشن به فا*کم بدی!

شیوون ناله ای کرد که نشان از رضایتش بود و خودش رو محکم درونن لیتوک کوبید.

لیتوک ناله ای کرد:

شیوونا...

شیوون ظربه دیگه ای زد و گفت:

هیش...فقط ناله کن عزیزم.بعدا هم میتونی اسممو صدا کنی!

لیتوک ناله ای کرد و سعی کرد بجای اسم شیوون روی سیاهی پشت کراوات روی چشم هاش توجه کنه.

شیوون بعد از مطمعن شدنش از سفتی دستش دور دیک لیتوک ، ظربات محکم و قدرتیش رو سریع تر کرد.

ناله های لیتوک به سادگی تیو محیطی عادی میتونست تا نیم کیلومتر اونور تر هم شنیده بشه اما با طلسم های موجود حتی گوش های دراز شونده هم نمیتونستند سر از اتفاقات توی اتاق در بیارن.

شیوون میخواست مطمعن شه که معشوقه دوست داشتنیش توی این چند روز هو*رنی بود بودنش اینقدر ناتوان  هست که فقط از خودش کمک بخواد.

برای همین تا ظربه آخر و خالی شدن تمام ظرباتش رو محکم تر کرد.

حتی بخاطر شک از قدرت ظرباتش تا نیم ساعت بعد از اومدنش هم ظرباتش رو ادامه داد و بجای یک بار ، دو بار ار*ضا شد!

بلاخره دیک لیتوک رو ول کرد و با نوازشش اون رو هم ار*ضا کرد.

لیتوک رو ول کرد و مشغول لباس پوشیدن شد.

کراواتش رو از چشمهای معشوقش باز کرد و دور یقش بست.

طناب دور دست های لیتوک رو باز کرد و گفت:

-پنج ساعت دیگه؟

لیتوک ناله اعتراض آمیزی کرد:

-نیم ساعت دیگه!

شیوون خندید:

-نیم ساعت دیگه سر کلاسم!نهایت لطفم دو ساعت دیگست!

لیتوک عاجزانه گفت:

-قول بده تا کلاست تموم شد بیای...

شیوون درحال بستن در گفت:

-قول میدم ساجانگ نیم!

لیتوک...
ما را در سایت لیتوک دنبال می کنید

برچسب : شاتعذر,خواهی, نویسنده : 5leeteukangele بازدید : 4183 تاريخ : پنجشنبه 9 شهريور 1396 ساعت: 12:15